مرکز داستان های غمگین

آیا میدانید؟ ایا میدانید :
خاطرات تنهایی خاطرات تنهایی

داستان غمگین روز دادگاه




داستان غمگین روز دادگاه

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه

 كرد چه دنياي عجيبي دنياي ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم

 وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

 ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به

 ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا

 بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه

 افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

 

برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید


نویسنده : وحیــــــℒℴνℯــد | تاریخ : پنجشنبه 14 اسفند 1393 | بازدید ها : 399 بار