کلافه و بی قرارم...
نظرات(0)
دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم
تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد
تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است
من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم
نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد
رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم
خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم
خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم
کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم
سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند،
کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم
کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستم
همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است
همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است
همیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال
همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت...
برچسب : کلافه و بی قرارم...
,خبری از گذر زمان ندارم !
,دستهایم میلرزد
,اینک روز است یا شب
,تنها دردی در سینه دارم
,دردی در سینه دارم
,بغضی که گلویم را می فشارد
,تمام وجودم سرد است
,تمام وجودم
,سیاهی لحظه هایم
,سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است
,سرنوشت
,دیوانه چقدر ساده بودم
,عاشق چقدر بیچاره بودم
,میخواستم عاشق شوم
,اسیر رویاهایم
,کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم
,اشک نریزم
,اشک
,یک عالمه بغض
,