کاش می شد روی خط سرنوشت...
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
تو آنقدر نخواستی که هیچ چیز از من ندیدی
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی
اگر بد کردمو هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من.....
حلالم کن
هرگزفراموش نکن
دردهای امروز تو
تاوان دردهای دیروز من است
دیروز من ازدوری تو درد میکشیدم
و امروز تو از فراموشی دیروز من
اما من همچنان درد میکشم
هم باتو
هم بی تو
این تمام سهم من از عشق توست
دردی مدام بدون هیچ درمانی
می دانم که از هم دوریم و میانمان فاصله است.
می دانم بین من و تو دیواریست به بلندای آسمان،
اما برای با هم بودن نیازی در کنار هم بودن نیست
تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم.
همانقدر که دلهایمان پیش هم باشد کافیست.
بگذار فاصله ها خود را به این جدایی ها
دلخوش کنند وقتی دلهایمان با هم است،
خیالی نیست.
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
برای مشاهده ادامه مطلب بروی ادامه مطلب کلیک کنید...
اینجـا منـ مینویسم...خودم را...لحظه هایم را...عصبانیتـم را...دلتنگی هایم را...غرغر هایم را
گـله هایی ک هیچـ گاه ب زبانـ آورده نمیشوند و مدامـ نوِشته میشوند
چیزهایی ک روزی آزارمـ میداده...خودم را...تو را... او را...همه را
توی آشفته ترینـ لحظاتـ هم مرا ببینی ظاهرم آرام اَستـ
اما اینجا کلمه هام فریاد استـ... اینجا مالـ منـ استـ...مالـ خودم
هر جور دلم بخواهد توشـ مینویسم تا آرامم کند وقتی صدا کم می آورم...
وقتی دردم میگیرد...
وقتی بغضـ میکنم...
وقتی میمیرمـ....
اینجا اتاق خاطرات ترکـ خورده منـ استـ.
با قبرکن پیر دلم حرف زدم...
ازش یک قبر برای تو و خاطراتت میخواستم اما گفت به بزرگی تو قبری ندارد...
میخواهم برای همیشه تو را در قبرستان خاموش دلم خاک کنم
اما وسع مالیم اندک و برای خرید کم.با خود می اندیشم
جسم بی روح تو نباید بین زمین آسمان معلق بماند
پس تو را آرام آرام در دلم خاک میکنم انقدر برای تو توی این ماه ها اشک ریخته ام
یکی از همین روزها روزگار برایت سنگ ِ تمام می گذارد
یکی از همین روزها تمام ِ غرورت را کنار می گذاری
همان طور که من تمام ِ خاطرات را کنار گذاشتم
یکی از همین روزها راه ِ گلوی ِ تــو را پیدا می کند
بغضی که راه ِ گلویم را گم کرده
و تــــو روی ِ دوش ِ خودت سنگینی خواهی کرد !
حالا که من دیگر سبک شده ام
یکی از همین روزها دلتنگی برایت سنگ تمام می گذارد ...
فقـــــط کمــــی صبـــــــــــر کـــــن