برای مادرم...
برای مادرم...
امروز برای تو نوشتم مامان ، واسه تو که خیلی وقتا خستگیاتو ندیدم ،
نگاه مهربونتو ندیدم ،، واسه تویی که اینقدر هوامو داشتی تا بفهمم تنها زنی که باید بهش تکیه کنم تویی...
تنها پادشاه قلبم تویی...
و فقط تویی که هروقت دست رو سرم میکشی از رو صداقت و عشقه.
مامان این روزا از چین کنار چشمات میترسم از بزرگ شدن خودم و پیر شدن تو میترسم
از اینکه موهات سفید شه میترسم... آره میترسم چون میخوام تاابد کنارم باشی ،
شاه خانما باشی و کسی باشی که با نگاهت دلم آروم بشه..
مامان پیر نشو، خسته نشو غمگین و دلخسته نشو شاد بمون ، قشنگ من فدات بشم ،
خسته نشو......
اگر مثل آدم خداحافظی كنی، غصّه می*خوری، اما خیالت راحت است.
امّا، جدایی بدون خداحافظی بد است،
خیلی بد،
یك دیدار ناتمام است،
ذهن ناچار می*شود هِی به عقب برگردد و درست یك ذره مانده به آخر متوقف بشود...
انگار بِروی به سینما و آخر فیلم را ندیده باشی ...!
اگر عاشقِ کسی دیگر شوم، دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم
!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست،
چشمانم پُر نمیشود تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداختهام.
کمی خستهام، کمی شکسته کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفتهام ،
و اگر كسی حالم را بپرسد، تنها میگویم خوبم!
اما مضطربم فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظهام سَر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بیاورم، من را میترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمیکشم حتی دیگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام ،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست !
بعضی وقتها به یادت میافتم با خود میگویم: به من چه؟
درد من برای من کافیست !
آیا به نبودنت عادت کردهام ؟
از خیالِ بودنت گذشتهام ؟
مضطربم اگر عاشق کسی دیگر شوم باور کن آن روز، تا عمر دارم ، تو را نخواهم بخشید !
دفتر و خودکار خود را برداشته ام و میخواهم چند خطی از تو بنویسم
تویی که در روز خورشید و در شب ماه و ستاره ی منی ...
تویی که مانند پرنده بال پرواز کردن به من دادی و مرا از قفس تنهاییم رها کردی
حال که تو را در کنارم میبینم، حس بی انتها بودن میکنم
حس پرواز در اوج آسمان ها را میکنم، با تو هر روزم زیباتر از روز گذشته است
با تو گذر هر فصل برایم شیرین است مخصوصا فصل پاییز ...
اگر تو نباشی در کنارم عقربه های ساعت برایم نمیچرخد،
اگر هم بچرخد هر ثانیه اش برایم یک عمر میگذرد ...
مرا دیوانه کرده هر لحظه بودن با تو، دیوانه شدم، دیوانه ی عشق تو ...
وقتی به چشمانت مینگرم سرشار میشوم از جمله های زیبا برای تو ...
تو با من چه کردی که دارم می نویسم با تمام وجودم از تو ...
آغوشت ، آخرین سرپناهم ، در لحظه ای که تنها به تو نیاز دارم
آغوشت ، تنها راه آرامش ، در لحظه ای که دلم گرفته و میخواهمت…
آغوشت ، یک جای گرم ، جایگاهی امن ، تنها برای من
در آغوش توام و سرم بر روی سینه هایت تا با شنیدن
تپشهای قلبت بشنوم زمزمه ی دوستت دارم هایت را…
در آغوش توام و به حسی رسیده ام که با تمام وجودم میفهمم چقدر زندگی با توزیباست
و من اینجا را با هیچ چیز عوض نمیکنم ، وقتی تو در کنارمی احساس آرامش میکنم
یک احساس پاک ، به دور از هوس ، تنها تو را میخواهم ای همنفس
می بوسمت ، تو را در میان خودم میگیرم و در آن لحظه آرزو میکنم
لحظه رفتنم از این دنیا ، در آغوش تو بمیرم
در نهایت دوست داشتن ، زیباترین حس دنیا ، این لحظه را نگیر از من ای خدا
و آنگاه که ستاره ها میدرخشند در آسمان عشقمان
تو هستی در آغوشم و تکرار میشوی هر لحظه برایم تا لحظه طلوع…
آغوشت ، تنها جایگاه من ، تو هستی تا ابد برای من…
در میان گرفته ام تو را ، میخواهمت تا ابد ، این لحظه همیشه در خاطرت بماند…
عشقت...
وقـتی یـه چـیــزی بـهـت میـگـه حـــرصـت دراد...
بـرمـیگــردی و بـا اخـــم نـگاش میـکـنی و یــه ضــربـه مـیـزنی
بـه بـازوش کـه بـگی خـیلی بـدی...
امــا تنـهـا کاری که اون مـیکنـه یـه لبـخـنـد مـیـزنـه و مـیگـه :
زدی؟!...مـنــو زدی؟بـاشه...!
قـهــر مـیکـنـه و روشـو بـرمـیگـردونـه ...
اونـجــاس کـه دلـت میـگیـره...
اسـمشـو بـا تـمــام عـشـق صــدا میـکـنی
دسـتـاتـو میـگیـره و میـگـه جــونـم؟
شــوخی کــردمــو مـیـبرتـت تـو آغـوشـش....
چـشـاتــو میـبنـدی و دلــت آروم میـگـیـره!!!
اونـجــاس کــه مـیگی خــدایــا ازم نـگـیـرش...
ابر شدم صدا شدی ... شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی ... عشقشدم تو غم شدی
لیلای من دریای من ... اسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو ... گم شده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو ... گم گشته در بـــــــــــارون تو
مجنون لیلی بیخبر ... در کوچه های در به در
مست وپرشون وخراب ... هر آرزو نقش برآب
شاید که روزی عاقبت ... آروم بگیر در دلـــــــت
کنار هر ستاره ای .. نشسته ابر پارهای
من از تبار سادگی .. بیخبر از دلدادگی
تو را دوست میدارم دگرگونه
همانسان که عشق دگرگونه است
به اندازۀ زیبایی عشق
دوستت میدارم
که عشق زیبایی نامکشوفیست
که عشق آزادیست؛
دوستت میدارم، نه مثلِ زنانِ سرزمینم که مردانشان را
،
بت نمیسازمت
که با ضربهیی از من بشکنی
که من نابودت کنم
با مشتهایی که بر روحم میکوبم
تو را بهسان رودخانهیی در رگهایم
دوست میدارم
در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها
ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ،
همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ،
میفهمی معنی انتظار را؟
گریه نمیکنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورمو بهم میزنه
مرد برای هضم دلتنگیهاش .. گریه نمیکنه قدم میزنه
گریه نمیکنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمهام که .. یهو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بیستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی نابو داره
اگه یکی باشه منو بفهمه .. براش غرورمو بهم میزنم
گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم میزنم