الهه ی عشق
اول اینکه عاشقانه دوستت دارم.
دوم اینکه عاشقانه می پرستمت.
سوم اینکه عاشقانه می میرمت برات.
چهارم اینکه الهه ی منی تا ابد.
من با یک نگاه تو جون می گرفتم. با صدای تو نفس می گرفتم.
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
من برای سالهای دور مینویسم,سالهایی که چشمان تو عاشق میشوند
افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود
همیشه یکی بود یکی نبود
واما حال
خودم را دوست دارم
از روزی که دریافته ام جز خودم کسی را ندارم که دلداری ام بدهد
برایم آواز بخواند
با همه بدی هایم......ترکم نکند...
از وقتی خودمو دوست دارم,دیگر.... تنها نیستم...!!!
هی با توام، تویی که رفتی و قلب مرا همچو خاکستر کردی
رفتی و اما یادت را پیش من جا گذاشته ای، برگردو یادت را هم با خودت ببر !
حال که نیستی یادت را میخواهم چکار ! خیالت را میخواهم چکار !
اصلا این دنیا را بی تو میخواهم چکار ...! ؟
چقدر دلتنگی ات را کشیدم، چقدر به تو محبت کردم، عشق من برای تو
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
دیگه نمیگم عاشقم باش، دیگه نمیگم
دیگه نمیگم تک پر من باش، دیگه نمیگم
تو بودی تموم دنیام، عشق بی چون و چرام
اما دیگه پریدی از قلبم، رفتی از دنیام ...
چی بگم از غرور شکستم از قلب خستم
که روزی هزار بار مثل شیشه به پات شکستم
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
دیگر نمیگویم چه کنم از دوریت چون در دلم جایی نداری
من دیوانه وار عاشقت بودم اما تو لیاقت عشق را نداشتی
چه روزهای سختی که من بخاطره تو پشت سر نگذاشته ام
اما چه! بی وفا بودی و دست در دست دیگری گذاشتی ...
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ،
ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ،
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﺷﺪ،
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ،
ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ،
ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻼﻍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﻗﻨﺎﺭﯼ،
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
یه وقتایی بود که هر وقت دلم از زمین و زمان میگرفت
وقتی یه اتفاق خوب ، بد ، هیجانی یا سرخوردگی یا هرچی !
واسم پیش میومد تند تند تو اولین فرصت اینجا ثبتش میکردم .
روزایی بود که وقتی میومدم اینجا یه لبخند بزرگ ته دلم حتی !
نقش می بست و اروم می شدم !
ولی حالا اینجا دیگه اون و حال و هوا رو واسم نداره
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
نمیدانی ... نمیدانی چگونه روز و شب هایم را بی تو میگذرانم
نمیدانی از وقتی که رفتی خانه دلم به چه غم کده ای تبدیل شده
تمام حرف هایم تلخ، با قلبی شکسته، با حرف های ناگفته که روی هم جمع شده
حال بغض گلویم را گرفته میخواهم آن را بشکنم شاید کمی آرام بگیرد دلم
از کجا شروعیش کنم که هر کلمه از کلمه دیگر دردناک تر است برایم
برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید
گفتند چرا از غم مینویسی؟
گفتم نام دفتر دلم غم است
گفتند هر چه از دل برآید غم که نیست؟
گفتم چرا برای دل من غم است....
نمیدانم ...
نمیدانم که چرا تنهایم گذاشتی آخر تو برایم یک باید بودی
بایدی که آخرش خوش میشد اما نمیدنم تو چرا با دل من خوش نبودی
بودی و میدیدی که چطور عاشقت بودم اما نمیدانم که چرا دست روی دلم گذاشتی
من و دل عاشقم را رد کردی، چشمانت را به رویم بستی و از روی دلم گذر کردی
هنوز که هنوزه جای پایت بر دل مانده چنان زخم است که هیچ درمانی برایش نیست
به جای اینکه روز به روز بهتر شود اما نمیدنم انگار بهتر شدنی در کار نیست ...
نمیدانم شاید با گفتن هر نمیدانم فقط خودم را گول میزنم ، شاید بدانم ...
شاید بدانم که چرا رهایم کردی که چرا مثل یک تکه کاغذ مچاله ام کردی
من برای تو تکیه گاه محکمی بودم اما با یک نه گفتن تو ... بدجور فور ریختم
از آن زمانی که گوشم آن نه را شنید هر چه توان داشتم به کار گرفته ام
اما نمیتونم خود را جمع کنم انگار دنیا برایم به آخر رسیده است
آری به آخر رسیده است چون تو دنیای من بودی که توام رفتی
بی تو هر لحظه ام تاریک و سرد است، پر از آه و درد است ...