داستان کوتاه غمگین جدید

آیا میدانید؟ ایا میدانید :
خاطرات تنهایی خاطرات تنهایی

داستان غمگین یکی بود یکی نبود




داستان غمگین یکی بود یکی نبود

يکي بود يکي نبوديه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت

اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن

تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود

و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد

هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم

 بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي

مال تو کتاب ها و فيلم هاست....

روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

توي يه خيابون خلوت و تاريک داشت واسه خودش راه ميرفت که

يه دختري اومد و از کنارش رد شدپسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت

و حالش يه جوري شد

 

برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید


برچسب : غمگین ترین داستان عاشقانه ,غمگین ترین داستان های عاشقانه ,غمگین ترین داستان دنیا ,غمگین ترین داستان ها ,غمگین ترین داستان های کوتاه ,غمگین ترین داستان عشقی ,غمگين ترين داستان عاشقانه ,غمگین ترین داستان کوتاه دنیا ,غمگین ترین داستان کوتاه عاشقانه ,غمگين ترين داستان ,داستان کوتاه غمگین عاشقان ,داستان کوتاه غمناک عاشقانه ,داستان کوتاه غمناک ,داستانهای کوتاه غمناک ,داستانهای کوتاه غمناک عاشقانه ,داستان كوتاه غمناك ,داستان کوتاه غمگین عاشقانه ,داستان کوتاه غمگین عشقی ,داستان کوتاه غمگین جدید ,

نویسنده : وحیــــــℒℴνℯــد | تاریخ : پنجشنبه 14 اسفند 1393 | بازدید ها : 547 بار

داستان کوتاه غمگین




 داستان کوتاه غمگین

 یک بار دختری حین صحبت با پسری

 که عاشقش بود، ازش پرسید:

- چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

- دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم

- تو هیچ دلیلی رو نمی تونی

 عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

 

برای مشاهده ادامه متن بروی ادامه مطلب کلیک کنید

 


نویسنده : وحیــــــℒℴνℯــد | تاریخ : پنجشنبه 14 اسفند 1393 | بازدید ها : 461 بار